پایان هفت ماهگی

هفت ماهت تمام شد. دیروز. 

این ماه برای اولین بار در عمرت آره در عمر شش ماهه ات، سرما خوردی. 

واکسن شش ماهگیت رو به خاطر سرما خوردگی با سه هفته تاخیر زدیم.  

مقاله ی من در یک همایش معتبر در دانشگاه شهید رجایی پذیرش شده.

این روزها داری تلاش میکنی چارچنگی رو یاد بگیری. جیغ میزنی و از دیروز  با شنیدن آهنگ و دیدن فیلم نوزادان میتوانند بخوانند، دستهایت را با هیجان تکان میدهی.

من سه روز است تصمیم گرفته ام ۶ کیلو وزن کم کنم. الان ۶۳.۵ هستم. میخوام بشم ۵۸. 

طی چند ماه گذشته خیلی  چیزها  را کنار گذاشته بودم (بی توجهی به تغدیه ی سالم و در حد ضرورت و نه زیاد، یکی از اونا بود) و در عوض خیلی چیزها بدست آوردم. حالا میخوام اون چیزهایی که از دست دادم، به دست بیارم تا بشم یه معصومه ی با تجربه و قوام یافته.  

باید اقرار کنم خیلی سخت بود اما خواست خدا بود و در همه جا حواسش بهم بود اما من حواسم بهش نبود برا همین خیلی چیزها رو از دست دادم.

اینا رو برا این مینویسم که هر چی تو بزرگ می شی، مسائلت هم بزرگ تر میشه، و اگه رابطه ی من با خدا خوب نباشه و تکلیفم بآ خیلی چیزها روشن نباشه، نخواهم تونست دستت رو بگیرم. پس باید خودم رو هر چه زودتر جمع و جور کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.