-
خاطرات روز دنیا اومدن (آقا محمد) قسمت اول
چهارشنبه 19 مرداد 1401 02:22
صبح روز14 فرودین ماه، از خواب بیدار شدم و دیدم نع از اومدن مهمون جدید خبری نیست که بماند هییییچ علامتی هم مبنی بر اینکه قراره امروز بیاد موجود نیست. با اینکه با خودم فکر میکردم طبق سونوی آنومالی که معمولا دقیق ترین تاریخ زایمان طبیعی رو میده، باید امروز مهمون مون بیاد. از طرفی هم از لحاظ ذهنی و روانی هییییچ تمایلی به...
-
این روزها
یکشنبه 19 دی 1400 23:17
این روزها خیلی خوبن. پرم از تجارب جدید و البته که فکر میکنم یه خونه تکونی اساسی ذهنی نیاز دارم. پییییش به سوی پذیرش مسئولیت های جدید
-
ملالی نیست جز تربیت
دوشنبه 20 بهمن 1399 01:38
میخوام پسرک 5 ساله ام رو تربیت کنم... من... من که خودم پرم از عقده های تربیتی و ... من که هنوز در سی و شش سالگی ام با خودم قهرم. من که هنوز خودم رو پیدا نکردم. من که هنوز گمم... چی بگم؟ چی دارم بگم؟ مگه دارم روضه ی علی اکبر می خونم که اینجوری دارم گریه می کنم. این یادداشت رو همین جوری لخت و پی برده منتشر می کنم به...
-
دوباره مینویسم
دوشنبه 21 مهر 1399 07:15
الان 35 سالمه. آبان 63 الان مادر دوتا پسرم.... پسرام رو دوست دارم. خیییلی. و از خدا خیلی خیلی ممنونم این دو تا جغله رو بهم داده. دوباره مینویسم تا دوباره زنده بشم.
-
پایان یازده ماهگی رضا و این روزهای حسین
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 00:45
رضا چند روزی هست که بدون کمک راه می ره اما هنوز نیازهاش رو با چاردست و پا رفتن برطرف میکنه. میگی بای بای کن دست تکون میده. کله سرش رو میاره جلو ببر شو صدای غرش در میاره غذایی که دوست نداره فوت میکنه بیرون و میخنده رو صندلی نشستن رو خیلی دوست داره بابا. مامان. آب. ده (بده) رو میگه حسین: خدا منو با محبت آفرودنده نگاه...
-
یه روز خوب
سهشنبه 2 بهمن 1397 22:58
امروز یکی از بهترین روزها بود. بعد از دو هفته ی سخت پرستاری از دو تا کودک سرماخورده، با سید حسین عشق صبح در صلح و صفا بیدار شدیم. صبحانه سوپ مرغ خورد و بعدش شروع کردیم ژله ی رنگین کمانی درست کردیم.بعد هم تا ژله ها بگیرن، کیک کاکائویی پختیم. بعد هم گفتیم خاله زهرا آمد و آقا رضا رو نگه داشت من ورزش کردم. بعد هم بابا...
-
این روزها روزهای هفت ماهگی آقا رضا و سه سال و سه ماهگی آقا سید حسین
جمعه 21 دی 1397 00:19
این روزها خیلی روزهای مبهم و سریعی هستند. از اواخر آبان که آقا رضا دندون درآورد تا همین الان هفت تا دندون رو نوبت به نوبت درآورد و برای هر کدوم یکی دو شب شب بیداری کشیدیم و دهنمون سرویس شد. بعد هم که خودش نشست و چهار دست و پا کرد و الان هم شروع کرده به تمرین ایستادن و هر لحظه باید مراقب باشیم. از دیروز هم یاد گرفته دس...
-
نشستن آقا رضا و نقشهای آقا سید حسین
دوشنبه 10 دی 1397 22:59
خدایا این روزها، عجیب روزهای شیرینی هستند. امروز رضا برای اولین بار لذت نشستن رو تجربه کرد و چند ساعتی اون هم خونه ی مامان هی نشست و هی بازی کرد. آقا سید حسین هم که هر چی از شیرینی اش بگم کمه. هر روز در یه نقش فرو میره. امروز استا نجار بود. عزیزمه نقش هاش هم این جوری معلوم میشه که صبح که چشمهاش رو باز میکنه اولین چیزی...
-
روزانه نوشت
سهشنبه 4 دی 1397 23:12
ساعت 12 و نیم شب خدایا به خاطر این روزها شکرت میکنم عاشق این دو تا پسر گوگلی هستم. یه سه ساله ی شر و شیطون و دوست داشتنی و یه کوچولوی شیرین.این روزها کافیه یه اسباب بازی جذاب بدم به دست رضا، پوشکش خشک باشه و شکمش هم سیر، دیگه هیچی از من نمیخواد. مثل امروز خونه مادر جون و دیشب خونه عمو سید جعفر. اونوقت من با خیال راحت...
-
دندون
شنبه 10 آذر 1397 18:29
19 آبان 97 پسرکم این روزها، بی گمان شیرین ترین روزهای من و تست. 7 آبان صاحب دو تا دندون خوشگل شدی. شب قبلش حسابی بی قراری کردی و من نمیدونستم علتش چیه. البته بی قراری های تو فقط اسمش بی قراری ست وگرنه اذیت کردن ندارد. کمی ناله میکنی، شیر که میخوری دو ساعتی میخوابی و بعد با ناله بیدار میشوی و این میشود بی قراری. حتی بی...
-
مهد کودک
یکشنبه 22 مهر 1397 14:01
الان توی مهد نشستم و آقا سید حسین به من چسبیده. مثلا قراره که بیام تا عادت کنه به مهد. با اینکه 5 ماه دیگه قراره برم سرکار اما به خاطر برخی دلایل به نظرمون صلاح هست که آقا سید حسین مهد رو تجربه کنه. اما حاضر نیست کنار بیاد. فعلا فکر کنم باید دو سه هفته ای همینجا توی مهد لنگر بندازم.
-
شعر گفتن آقا سید حسین
جمعه 20 مهر 1397 11:21
با باباش رفته بیرون .بارون شروع کرده به اومدن. با خوشحالی اومده خونه میگه شعر گفتم: داره بارون میاد نونوایی با مون (نون ) میاد بعد هم در حالی که داره سویشرت میپوشه بره بیرون و توی راه پله و توی پارکینگ و خیابون، بلند بلند شعر خودش رو جار میزنه و میره. پی نوشت: این اولین شعرش نیس. اما خب تا حالا ثبتشون نکرده بودم. پی...
-
مامان از کجا تمرین میکنی؟ خواب حرف زدن
چهارشنبه 18 مهر 1397 22:43
الان این دو پسر کوچولوی شیرین دوست داشتنی، پسر ای من هستن....تا حالا زیاد با بچه های کوچولو نبودم، البته غیر از سید حسین، هیچ وقت پیش نیومده بود که تمام مدت با یه کوچولوی دیگه هم باشم و عوالمش رو ببینم. حالا که سید رضا هم دارم میبینم، فهمیدم که من بالقوه این آمادگی رو دارم که یکی دو جین بچه ی دیگه هم بیارم؛ بس که بچه...
-
شروع چهارسالگی و پایان چهار ماهگی و یه مامان گرفتار
پنجشنبه 12 مهر 1397 10:04
در جای خاصی از تاریخ زندگیم ایستاده ام: مادر یک پسر سه ساله ی سرتق و یک کوچولوی 4 ماهه ی شیرین با تمام توانم دارم مبارزه میکنم، ابعاد جدیدی از وجودم رو کشف میکنم، به پسرک سه ساله ی مان، زندگی و مهارتهای کاربردی یاد میدهم، کوزت کاری میکنم، سعی میکنم به وجودم سروسامان بدهم و .... پسرک سه ساله حافظه ی عجیبی دارد: کافیست...
-
روزمره
سهشنبه 3 مهر 1397 09:43
امروز در حالی دارم این نوشته رو مینویسم که یه پسر کوچولوی سه ماه و نیمه که هم اسم بابابزرگ مرحومش هست، داره کنارم قان و قون میکنه. الحمدالله رب العالمین. دوست دارم بیام از تغیراتم بنویسم اما خب نمیشه. هر روز یه کار واقعا مهم دارم که نمیشه. بآید یاد بگیرم با دو تا بچه زمانم رو مدیریت کنم. خدایا کمک کن.
-
برگشتم
جمعه 16 شهریور 1397 18:55
از آخرین باری که اینحا اومدم حدود نه ماه می گذره. توی این نه ماه، کلی تغییرات ایجاد شده. پسرک دومم هم دنیا اومده و دیگه میشه گفت ما الان یه خانواده ایم: یه خانواده ی چهار نفره. برای نوشتن وبلاگ تصمیم های جدید گرفتم از حمله اینکه حالا که وقت نمی کنم کامل بنویسم لااقل تلگرافی بنویسم. سید رضا الان 3ه ماهشه و سید حسین جند...
-
احوال یه مادر که بچه ی زیر سه سال داره
سهشنبه 12 دی 1396 01:58
خدایا بهم وسعت وقت بده. چند تا دغدغه دارم که باید راجع بهشون بنویسم: مدیریت رفتار با آدمها و مدیر جدید. غیبت مطلقا ممنوع. تشویق نکردن زیاد حسین. نیاز به ارتباط های جدید... خدایا کمک کن. کتابم، نرم افزارم و کلی کارهای شخصیم مونده رو زمین. مقالاتم. البته اینها برام مهم هستن اما نه در حدی که بخوام از این روزهای سید حسین...
-
مطالعه ی کتاب، علاقه به یادگیری حروف الفبا،
سهشنبه 12 دی 1396 01:49
اتاقت رو چند ماهی میشه که به طور کامل جدا کردیم. اما خب اگه بخوام دقیق بگم الان سه ماهه که تو با اسباب بازی ها و تو اتاق اسباب بازی ها میخوابی و ما تو اتاق خواب خودمون و به قول تو اتاق بابا. به شدت تربیت پذیر و انعطاف پذیر هستی و این منو وادار میکنه همه چیز رو بزارم کنار و فقط و فقط به استفاده از همین لحظات و فرصتها...
-
این روزها
سهشنبه 12 دی 1396 01:26
دو ماهه نیومدم. سید حسین خیلی خیلی شیرین شده. مدام میخواد کنارش باشم و این یعنی گوشی تعطیل، لب تاپ تعطیل، غذا پختن تعطیل...هوو ووف یه نی نی چهار ماه دارم دارم تو دلم. خدایا خیلی خوبی که این نی نی خوشنام رو بهم دادی. ممنونتم خیلی دوست داشتم تمام خاطرات این روزهای سید حسین رو ثبت میکردم ولی نمیشه. واقعا هیچ وقتی برای من...
-
این روزها
یکشنبه 14 آبان 1396 19:06
کلی حرف داشتم برا گفتن ولی همین آن که اومدم بنویسم یادم رفت. این روزها حال عمومیم خوب نیس. دو ماه و نیمه که حالم اینجوریه. خدا کنه یک ماه و نیم دیگه تموم بشه
-
فلسفه ی کارهای حسین
یکشنبه 14 آبان 1396 19:02
شیر رو میریزی رو فرش. با عصبانیت و ناراحتی ازت میپرسم چرا شیر رو ریختی رو فرش؟ و تو با لبخند ملیحی جواب میدی: برای اینکه خونمون خوشگل بشه. بدون اینکه ذره ای از ذوق درونی ام به خاطر این جوابت رو بروز بدم میگم قول بده دیگه شیر روی فرش نریزی و تو با جدیت میگی باشه دیگه خونمونو خوشگل نمیکنم
-
شروع ترک شیر
یکشنبه 12 شهریور 1396 23:21
16 مرداد 1396 تمرین استفاده از (عبارت به نظرت) به بابات میگی یک کمی جوجه بگیر برام به نظرت با امروز 5 روز هست که شیر روزت رو تصمیم گرفتم قطع کنم. روز اول، سوم و چهارم خیلی گریه و بی قراری کردی مخصوصا موقع خواب بعد ازظهر. اما روز پنجم بد نبودی از روز دهم هم که دوباره شروع کردی شیر روزت رو بخوری که دیگه تصمیم خودم رو...
-
احوال خودم و زبان دوم و شناخت احساسات و ... (با تاخیر منتشر شده )
یکشنبه 12 شهریور 1396 22:56
28 تیر ماه 1396 این روزها دارم کتاب حرکت از علی صفایی رو میخونم... نوشتن کتابم و ورزش با اینکه همیشه توی اولویتهام هست اما با وجود این فسقلی همیشه فوریت های زیادی دارم... باید چه کار کنم؟ کمک گرفتن از دیگران و نه کمک دادن به آنها در حالی که خودم گدای یه ذره وقتم. خدایا بهم وسعت وقت و خواب خوب روزی کن. یه هفته دیگه...
-
نقاشی و هنرمندی (با تاخیر منتشر شده )
یکشنبه 12 شهریور 1396 22:50
امروز 8 بهمن 1395 خیلی روز شیرینی بود برا هردو مون. یه رول کاغذ الگو آوردم و به یه طرف دیوار اتاقت چسباندم. بعد هم با کاغذ نصف اتاقت رو فرش کردم. مداد رنگی و پاستل هم ریختم جلوت. اولش یک کمی روی کاغذ با پاستل ها خط خطی کردی و بعد دیگه توجه نکردی. رفتیم خونه آقاجون بعد از چهار ساعت که برگشتیم لحظه ی شیرین ماجرا شروع...
-
قطع شیر
جمعه 10 شهریور 1396 22:34
بعد از شروع فرآیند ترک شیرت، امشب اولین شبی است که سرت رو بی دغدغه و بهانه گذاشتی روی بالشت و خوابیدی. خیلی خیلی خسته ام. میخوام آنقدر بخوابم که تلافی تمام این شبها در بیاد. شب رو روزهای سختی بود. اما مهم اینکه با خودم کنار اومدم و تو رو از شیر گرفتم. حالا غذا خوب میخوری و منم راحت شدم. از دیروز شکلات خوردن رو شروع...
-
پایان 22 ماهگی
چهارشنبه 28 تیر 1396 02:11
28 تیر ماه 1396 این روزها دارم کتاب حرکت از علی صفایی رو میخونم... نوشتن کتابم و ورزش با اینکه همیشه توی اولویتهام هست اما با وجود این فسقلی همیشه فوریت های زیادی دارم... باید چه کار کنم؟ کمک گرفتن از دیگران و نه کمک دادن به آنها در حالی که خودم گدای یه ذره وقتم. خدایا بهم وسعت وقت و خواب خوب روزی کن. یه مهدیه...
-
شش ماه تاخیر
جمعه 15 اردیبهشت 1396 14:14
از زمان آخرین پستم حدود شش ماه گذشته. این شش ماه به این خاطر نتونستم بنویسم که اوضاعم رو به راه نبود... محیط کاری جدید، دانش آموزان جدید... شرایط حسین و ...
-
شروع سال 96
جمعه 15 اردیبهشت 1396 13:58
سید حسین زبانش کامل راه افتاده تقریبا همه ی کلمات رو میگه به اضافه ی جملات دو یا سه کلمه ای. دیگه اینکه ده روز دیگه، پسری میشه یک سال و هشت ماه تمام و این روزها شروع روزهای اوج و خوشمزگی اش هست. از بیشتر خوشمزگی هاش فیلم میگیرم و بعضی چیزها رو که نمیشه فیلم گرفت اینجا مینویسم: مثلا امروز بعد از حموم که بابا موهای جلوی...
-
یک سال و دو ماهگی
سهشنبه 25 آبان 1395 22:55
امروز 25 آبان هست. 25 آبان 95. تو شیرین شده ای؛ آنقدر که فکر میکنم هیچ عسلی در دنیا به شیرینی تو نمیرسه. این روزها من سرم شلوغ هست. 24 ساعت در هفته سر کار میرم و این برای من یعنی شلوغی سر؛ البته اگر بهش اقتضآات سن تو رو هم اضافه کنیم که دیگه میشه واویلا. اقتضای سن تو یعنی بد غذایی، بد غذایی یعنی اینکه همیشه حداقل دو...
-
پایان 11 ماهگی
چهارشنبه 27 مرداد 1395 22:58
تو سه روز است که 11 ماهت را تمام کرده ای و وارد 12 ماهگی شده ای و این یعنی 12 ماه تمام عاشقانگی و مادرانگی من... فردا جمعه است و من برای تو می نویسم در حالی که دارم دعای کمیل گوش می کنم. برای تو که امیدوارم خداوند در پناه رحمت بیکرانش، بهترین ها را برایت رقم بزند. با اینکه خیلی از یادداشت هایم به خاطر مشکلات کامپیوتر...