تو داری بزرگ میشوی. تو داری بزرگ میشوی و من از همین حالا دلم برای دستهای کوچکت تنگ میشود. از همین حالا دلم برای تن لطیف و ظرفیت تنگ میشود. آه ای خداآاااا
بابایی از بالای تخت برایت اسباب بازی هایت را آویزان کرده و تو آنقدر محو آنهایی که وقتی می خواهی بخوابی مجبورم جلو چشمهایت را بگیرم تا بتوانی بخوای. یا وقتی گریه میکنی اگه آنها را ببینی ساکت میشوی و نگاهشان میکنی. گاهی هم به شدت با آنها حرف میزنی و میخواهی چیزی به آنها بگویی... من قربون اون دهنت برم
چه متن قشنگ و روح نوازی فرستادی
خوشحال میشوم نظرت را بدانم
لذت بردم
تو هم اگر دلت خواست به وبلاگ من سر بزن و نظرت را بگو