میوووووو

این روزها بزرگترین تفریح این است که من بگویم میووووو و تو بخندی. 

روزانه نوشت

پسرکم این روزها تو، بی شک عزیزترین و شیرین ترین موجود و مسئله ی زندگی ام هستی. موهای کرکی و ناز بدو تولدت  دارند میریزند.

موهایت مشکی ِ مشکی اند و آنقدر نازند که انگار کرک و پر جوجه ی یک روزه اند. و حالا این موها دارند می ریزند و من با حسرت به این روز هایی نگاه میکنم که در گذرند. 

موهایت، بوی تنت و لطافت پوستت، این روزها، عجیب مرا وابسته کرده. من بوی بچه را دوست دارم و یکی از بزرگترین غصه های این روز هایم این است که هیچ کدام از اینها ماندنی نیستند و چند سال دیگه هیچ کدام از اینها را نخواهم داشت که بتوانم از آنها لذت ببرم. می دانم آن موقع هم قابلیت های دیگری داری که مرا عاشق و شیدا خودت کنی، اما مسلما هیچ کدام از آن قابلیتها، بوی تن و لطافت پوست و موهای کرکی این روز هایت نخواهد شد.

حتی نگاه بی تفاوتت موقع شیر خوردن، تکان بی هدف و بی جهت دستها ها و پاها موقع گریه و ناز کردن، خواب آرام و زیادت،  نوع شیر خوردنت که انگار داری لذیذ ترین غذاها و نوشیدنی ها را میخوری، و وزن گیری عالی و تپل مپل شدنت، همه و همه، را دوست  دارم و می دانم که اینها دوست داشتنی ترین  امانات و هدیه های این روزهای خداست به من. پس نفس عمیق میکشم، و نهایت استفاده را از این روزها می برم. الحمدالله رب العالمین

ریزش موهای بدو تولد

پسرکم این روزها تو، بی شک عزیزترین و شیرین ترین موجود و

مسئله ی زندگی ام هستی. موهای ناز و کرکی بدو تولدت دارند میریزند و من با حسرت به این روز هایی نگاه میکنم که در گذرند. 

توجه به منبع صدا در ابتدا ماه سوم

چند روز پیش آقاجون با مادر جون و خاله فرشته رفتن مشهد. آقاجون امروز زنگ زده و میگه میخوام با سید حسین صحبت کنم. میگم آقاجون اون که هنوز حرف نمیزنه. میگه عیب نداره میخوام صحبت کنم. گوشی رو میذارم نزدیک گهواره. من و بابایی دو طرف گهواره ات ایستادیم و تو داشتی به اسباب بازی های بالای گهواره ات نگاه میکردی و حسابی با آنها مشغول بودی. آقاجون داشت شه با وفا ابوالفضل رو میخوند. در کمال تعجب من و بابایی ی دفعه دیدیم تو نگاهت رو از اسباب بازی های بالای گهواره به طرف تلفن چرخوندی و تا آقاجون این شعر رو میخورد تو از گوشی چشم بر نداشتی. تو تازه دو ماه و یه هفته ای و من وقتی اینا رو میبینم همیشه به این فکر میکنم که خداوند چه ظرفیت‌هایی عجیبی در وجود نوزاد آدمی گذاشته که هر نوزاد به دقت به اطرافش نگاه میکنه و میخواهد که جهان رو بشناسد.  

پسرکم!تو این روزا خیلی ناز و خوردنی شده ای. وقتی با اون چشمهای کاملا هوشیار و کنجکاو به من خیره میشی، ترس و وحشتم میگیرم. ترس از اینکه بتوانم تو واستعدادهایی که خدا در وجودت قرار داده را  قدر بدانم و بتوانم حقتان را ادا کنم و از تو انسانی متعادل و خدایی بسازم. انشاالله

قهقهه در خواب

۵۸ دقیقه ی بامداد ۲۸ آبان ۱۳۹۴

 پسرک من امشب، همین چند دقیقه ی پیش، برای اولین بار در خواب بلند قهقهه زدی. نه اینکه ذوق کنی یا لبخند بزنی، نه، دو بار بلند بلند قهقه زدی و انگار داشتی در آسمانها با فرشته ها قایم موشک یا بالا بلندی بازی میکردی... کاش میتونستم صدای خنده ات رو ضبط کنم و داشته باشم.

پسرکم هربار که به تو شیر میدهم یاد همه ی مادرانی میافتم که از شدت فقر و بی غذایی  و یا به هر دلیل دیگری شیر نداشته اند... از جمله رباب مادر حضرت علی اصغر  در بعد ازظهر عاشورا.

هر بار که به راحتی و رفاهی که دارم توجه و فکر میکنم، به همه ی مادرانی فکر میکنم که این راحتی را ندارند و میخواهند فرزندشان، فرزند دلبندشان را رشد بدهند و بزرگ کنند. 

خدایا میشود لطفا لااقل به مادران، وسعت رزق و روزی بدهی؟ چیزی از گنجینه ی آسمانها و زمینهایت کم نمیشود که. من می دانم تو انسان را در رنج و سختی آفریده ای اما این رنج خیلی طاقت فرساست که مادری بچه ای داشته باشد که فقط با شیرش  زنده می ماند و آنوقت غذایی نداشته باشد که بخورد تا شیرش بیایید و نوزادش سیر شود و آرام بگیرد.