یه روز خوب

امروز یکی از بهترین روزها بود. بعد از دو هفته ی سخت پرستاری از دو تا کودک سرماخورده، با سید حسین عشق صبح در صلح و صفا بیدار شدیم. صبحانه سوپ مرغ خورد و بعدش شروع کردیم ژله ی رنگین کمانی درست کردیم.بعد هم تا ژله ها بگیرن، کیک کاکائویی پختیم.  بعد هم گفتیم خاله زهرا آمد و آقا رضا رو نگه داشت من ورزش کردم. بعد هم بابا اومد و ناهار خورد و با حسین بود. منم رضا رو خوابوندم و خودمم خوابیدم.بعد من بیدار شدم و بابا خوابید و من با حسین بودم و شام پختم و ظرفها و خریدهای بابا رو شستم و بعد هم ننه بی بی اومد و شام خوردیم و بچه ها رو خوابوندیم و الانم نشستیم چای و خرما میخوریم.

امروز روز هفتم رژیم کانادایی بودم. تا حالا دو کیلو و یه سایز کم کردم. البته اشتباه کردم. چون اگه 5 روز اول رو کامل میگرفتم مشکلم حل میشد اما خب یادم نبود. حالا از فردا یه روز رو حذف میکنم و جلو میرم.

اما در کل راضی ام از خودم. الحمدالله که تونستم از پس خودم بر بیام.

دوست دارم کنار همه ی اینها میتونستم خواب خودم رو هم تنظیم کنم. شب زود بخوابم و صبح هم زود بیدار شم و برا دکترا بخونم. اما خب نمیشه. بآید یه کمی تامل کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.