۴۲ روزگی

پسر عزیزم تو امروز  42 روزه شده ای. 42 روز عشق، 42 روز زندگی و 42 روز سونامی بی پایان. اقرار میکنم که تو عجیب ترین اتفاق زندگی من هستی. باورت می شود که من فقط با حضور تو بوده که، بخش هایی از وجود پدر را کشف کردم که طی 8 سال گذشته به هیچ وجه نشناخته بودم؟ این روزها تو روز به روز خوردنی تر میشوی. این روز ها تو قان و قون کردن را شروع کرده ای و با تابالوگو و اسباب بازی های بالای گهواره ات مشغول می شوی و من می توانم در آشپزخانه به کارهایم برسم و اگر لامپ های رنگی بالای گهواره ات را روشن کنم تو دیگر محو آنها می شوی و هیچ کدام از اسباب بازی ها برایت جذابیت ندارد و جالب تر  اینکه وقتی از توی اتاق خواب میبرمت تو هال، حتی اگر لامپ های رنگی خاموش باشه تو با دقت به جای اونا توی سقف خیره میشوی. دل پیچه هایت هم از روز تاسوعا دوباره شروع شده درسته خیلی شدید نیست اما تا دیشب که نبات و زیره بهت ندادم دلت خوب نشد. نکته ی دیگه هم این که روز تاسوعا برای ادای نذر سلامتی تو و دادن پول به علم مسجد دشت شاد و تحکیم عقاید خودم و دیگران رفتیم دشت شاد. پدرت باید علم را دست میکشید و به سر و صورت تو میمالید و بعد  50 هزار تومان میداد علم. پدر همین کار رو کرد، اقاجون هم بود، مادرجون هم همین طور و داشت سپند دود میکرد و منم عکس میگرفتم عکسها خوب نشد. اما پر بودم از ذوق، از حس های خوب؛ انگار باران بهاری در دلم می بارید. دلم انگار یک صبح دل انگیز و باران خورده ی بهاری بود. نه اینکه فکر کنید شاعر شده ام یا می خوام احساساتی  بازی در بیارم. نه. احساس قلبی ام در مورد احوالاتم، اون  لحظه و حتی الان که دارم مینویسم، همین بود.

شنبه یعنی دو روز پیش هم رفتیم خونه عزیز. نکته ی جالب  این بود که سید احمد و قاسم خیلی قشنگ و روان نوازشت می کردن و حتی سید احمد بغلت کرد و تا گریه نکردی، برت نگردوند. خدایا شکرت.

پا نوشت ۱: این یادداشت هم قبل از تاسیس وبلاگ نوشته شده.

پا نوشت ۲: نبات به اندازه ی یه فندق کوبیده شده بعد می ذارم داغ میشه، مراقبیم که رنگش طلایی بشه و نسوزه. بعد که  طلایی شد، یه قاشق زیره ی کوبیده شده اضافه میکنیم و کمی تف می دیم بعد نصف لیوان آب سرد اضافه می کنیم و بعد از جوش اومدن، میذاریم یک ربع یا بیست دقیقه بجوش.  بعدش صاف می کنیم و ۲۵ قطره یا یه قاشق مربا خوری می دیم که بخوره. البته هر چی نوزاد بزرگ تر میشه این مقدار هم بیشتر میشه. یک ساعت یا یک  ساعت و نیم بعد یه عدد نوزادی داریم که از دلپیچه خلاص شده و به ما لبخند خواهد زد... اینو اینجا نوشتم که طرز تهیه ی داروی دل درد یادم بمونه.