پسرکم این روزها تو، بی شک عزیزترین و شیرین ترین موجود و مسئله ی زندگی ام هستی. موهای کرکی و ناز بدو تولدت دارند میریزند.
موهایت مشکی ِ مشکی اند و آنقدر نازند که انگار کرک و پر جوجه ی یک روزه اند. و حالا این موها دارند می ریزند و من با حسرت به این روز هایی نگاه میکنم که در گذرند.
موهایت، بوی تنت و لطافت پوستت، این روزها، عجیب مرا وابسته کرده. من بوی بچه را دوست دارم و یکی از بزرگترین غصه های این روز هایم این است که هیچ کدام از اینها ماندنی نیستند و چند سال دیگه هیچ کدام از اینها را نخواهم داشت که بتوانم از آنها لذت ببرم. می دانم آن موقع هم قابلیت های دیگری داری که مرا عاشق و شیدا خودت کنی، اما مسلما هیچ کدام از آن قابلیتها، بوی تن و لطافت پوست و موهای کرکی این روز هایت نخواهد شد.
حتی نگاه بی تفاوتت موقع شیر خوردن، تکان بی هدف و بی جهت دستها ها و پاها موقع گریه و ناز کردن، خواب آرام و زیادت، نوع شیر خوردنت که انگار داری لذیذ ترین غذاها و نوشیدنی ها را میخوری، و وزن گیری عالی و تپل مپل شدنت، همه و همه، را دوست دارم و می دانم که اینها دوست داشتنی ترین امانات و هدیه های این روزهای خداست به من. پس نفس عمیق میکشم، و نهایت استفاده را از این روزها می برم. الحمدالله رب العالمین